در این روز های بهاری که همچون باد می خزد بر صفحه زمان! گوئی با آغازین روزهای ماهی عطرآگین از ترنم عشق در هم آمیخته.....
و این جمله کلیشه ای چه آسوده به دام می اندازد نگاره ام را که؛ در بیان عظمت و وصف فضایل این ماه.....
مرا نه یارای پرداختن است و نه توان نگاشتن....
و اکنون چند صباحی ست که این ایام ملکوتی....
و این ساعات بهشتی و تکرار ناشدنی  ...
که سرشار از استغفار است و مالامال از آمرزش
چون نسیم از مقابل دیدگان بی نصیبم در گذر است ومن.........

آری! ماهی که از ابتدا مغفرت است و تا انتها مرحمت...........
و من چه نالایقم! اگر در این لحظه های آکنده از روح خداوندیئت       
از گام نهادن در مسیری که مقصدش با تو نسبتی عجیب دارد غافل بمانم!....

خدایا!.......ای که آغوشت محکم ترین پناهگاه است!......
و درگاهت ضخیم ترین حصار امنیت!.....
شب آرزوهاست!!!!.....

همان شبی که در وصف عظمتش وعده های بسیار داده ای  
همان شبی که لیله الرغائبش  نام نهاده ای!.......
همان شبی که گفته ای: اگر کسی به سادگی از کف ندهد اعجاز  ثانیه هایش را..........
اگر کسی دریابد فروغ و روشنایی لحظه هایش را.......
اگر کسی تنها جرعه ای مزمزه کند باده ی نابش را....

شب اول قبر ...همان تاریکترین و وحشتناک ترین شب هر بنده ای.....
اعمال نیکوی امشبش چون صورتی نگارین با روئی گشاده و درخشان...
به فریادش خواهد رسید و به او گوید:
( ای حبیب من! بشارت باد ترا که نجات یافتی از هر شدت و سختی گوید: تو کیستی؟؟....بخدا سوگند که من رویی بهتر از روی تو ندیده ام!... کلامی شیرین تر از کلام تو نشنیده ام!!!........ و بوئی خوش تر از بوی تو نبوئیده ام!!!....

گوید: من ثواب اعمال همان شب آرزو های توام... اعمالی که در آن شب ...و آن ماه ...و آن سال بجا آورده ای.... در شب اول قبرت......آمده ام نزد تو، تا حق تو را ادا کنم..... مونس تنهائی های تو باشم.............وحشت از تو بردارم........ و چون در صور دمیده شود، من....سایه بر سر تو خواهم افکند ..... و خوشحال باش  که پشتیبان توأم.....)

خدایا!....ای شمارنده طپش های قلبم!... و ای باخبر از لغزش های خفیف دلم!...

چه عذاب هولناکی ست ترس.....و چه شکنجه مرموزی ست اضطراب... ترس ازسنگینی فشار قبر بر اندام خار و نحیفم  و اضطراب در میان انبوه معصیت های ریز و درشتم.........

پس در آغوشم گیر!........که آغوش تو امنیت مطلق است.
پروردگارا!....ای آرامش هستی ام!
حالا که ذره ذره طبیعت همه در سجده و رکوع اند.........
اکنون که بادها در آرامش سحری تو را زمزمه می کنند......
و بادیه ها در سکوت بکر خود تو را می جویند..........
درختان، شاخه هاشان را به دامان آسمانت سپرده اند....
و مرغان سحری به نیایش تو مشغولند....

این منم! با کوله باری از غفلت و گناه و این توئی! ای بزرگ ستودنی....

با دستانی پر از کتیبه های غفار الذنوب و ستارالعیوبت تو می بخشی و من آب می شوم در شرمندگی خودم! ..
پس مگذار که ماه رجب را با اینهمه درخشش و نور افشانی اش.... که سراسر عشق بازی با توست و مسئلت از بارگاه مقدست ... براحتی از دست دهم........  مگذار مهربان من!.................

رحم کن ای خدا!..........تنهایم مگذار.....و نجاتم بده ...........

                                                                     ای یکتا پروردگار من!...