گاهی گمان نمیکنی ولی می شود
گاهی نمی شود که نمی شود !
گاهی هزار دوره دعا بی استجابت است ...
گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود !
گاهی گدای گدایی و بخت یار نیست
گاهی تمام شهر گدای تو می شود...
مرگ بر تازیانه ها ... تازیانه های بی امان به گرده های بی گناه بردگان
مرگ بر مرگ ناگهانی صد هزار زندگی در یکی دو ثانیه با سقوط علم از آسمان
مرگ بر کشتن جوانه ها
مرگ بر انتشار سم در زلال رودخانه ها
مرگ بر فصاحت دروغ
مرگ بر سیم های خاردار و کشتزارهای مین
مرگ بر گورهای دسته جمعی و بند های انفرادی زمین
مرگ بر بریدن نفس .. مرگ بر قفس .. مرگ بر شکوه خارو خس .. مرگ بر هوس ..
مرگ بر حقوق بی بشر .. مرگ بر تبر ... مرگ برشراره های شر
مرگ بر سفارت شنود ... مرگ بر کودتای دور
زنده باد زندگی او ... زنده باد زندگی من ، تو ، ما ...
مرگ بر ابولهب یزدید و شمر و ابن سعد
مرگ بر زاده زیاد ... بگو بلند :بیش باد
مرگ بر قطعنامه های بستن فرات ... قحط آب ... مرگ بر تیر مانده بر گلوی کودک رباب
مرگ بر قتل خنده های روشن علیرضا
مرگ بر گلوله ای که خط کشید روی خاطرات آرمیتا
یک کلام .... مرگ بر امریکا
عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی،
دوست داشتن پیوندی خودآگاه واز روی بصیرت روشن و زلال.
عشق بیشتر از غریزه آب می خورد و هرچه از غریزه سر زند بی ارزش است،
دوست داشتن از روح طلوع می کند و تا هرجا که روح ارتفاع دارد همگام با آن اوج میگیرد.
عشق با شناسنامه بی ارتباط نیست، و گذر فصل ها و عبور سال ها بر آن اثر میگذارد
دوست داشتن در ورای سن و زمان و مزاج زندگی میکند.
عشق طوفانی ومتلاطم است،
دوست داشتن آرام و استوار و پروقار وسرشاراز نجابت.
عشق جنون است و جنون چیزی جز خرابی و پریشانی “فهمیدن و اندیشیدن “نیست،
دوست داشتن ،دراوج،از سر حد عقل فراتر میرود و فهمیدن و اندیشیدن رااززمین میکند و باخود به قله ی بلند اشراق میبرد.
عشق زیبایی های دلخواه را در معشوق می آفریند،
دوست داشتن زیبایی های دلخواه را در دوست می بیند و می یابد.
عشق یک فریب بزرگ و قوی است ،
دوست داشتن یک صداقت راستین و صمیمی، بی انتها و مطلق.
عشق در دریا غرق شدن است،
دوست داشتن در دریا شنا کردن.
عشق بینایی را میگیرد،
دوست داشتن بینایی میدهد.
عشق خشن است و شدید و ناپایدار،
دوست داشتن لطیف است و نرم و پایدار.
عشق همواره با شک آلوده است،
دوست داشتن سرا پا یقین است و شک ناپذیر.
ازعشق هرچه بیشتر نوشیم سیراب تر میشویم،
از دوست داشتن هرچه بیشتر ،تشنه تر.
عشق نیرویی است در عاشق ،که او را به معشوق میکشاند،
دوست داشتن جاذبه ای در دوست ، که دوست را به دوست می برد.
عشق تملک معشوق است،
دوست داشتن تشنگی محو شدن در دوست.
عشق معشوق را مجهول و گمنام می خواهد تا در انحصار او بماند،
دوست داشتن دوست را محبوب و عزیز میخواهد ومیخواهد که همه ی دل ها آنچه را او از دوست
در خود دارد ،داشته باشند.
در عشق رقیب منفور است،
در دوست داشتن است که: “هواداران کویش را چو جان خویشتن دارند” که حسد شاخصه ی عشق است
عشق معشوق را طعمه ی خویش میبیند و همواره در اضطراب است که دیگری از چنگش نرباید و اگر ربود با هردو دشمنی می ورزد و معشوق نیز منفور میگردد.
دوست داشتن ایمان است و ایمان یک روح مطلق است ، یک ابدیت بی مرز است و از جنس این عالم نیست.”
دکتر علی شریعتی
حسِ کبوتری را دارم که کودکان شهر برای شادی دلشان سنگ بارانش کرده اند
بال و پرم زخمی است ، مدام به آسمان چشم حسرت دوخته ام
شوق پرواز دارم اما پرِ پرواز ندارم
نه آشیانه ای که امن باشد
نه همدمی که تنها نباشم
حال و روز من حال و روز شکسته بالی است
حال و روز پُر ملالی است ...
نمی دانم دیگر فرصتی برای پریدن هست
نمی دانم آیا دوباره گذرم به آبیِ آسمان می افتد
نمی دانم ... نمی دانم ...
کاش می شد بال به بال نسیم و شانه به شانه ی رهایی می رفتم
می رفتم جایی که دیگر ردی از زمین نبود
آنجا که همه چیز آبی بود
همه آسمانی بودند
می رفتم خودم را در آغوش خورشید رها می کردم
تا گرمای وجودش آرامم کند
می نشستم و ازنگاه مهربانش چشم بر نمی داشتم
به خورشید می گفتم دستی به پر و بال زخمی ام بکشد
شک ندارم که گرمای دستانش مرهم زخم های من است
شک ندارم ...
دلگیرم از قفس زمین ، کمی آسمان لطفا !
به او گفتم : چرا از عشق می نویسی ؟
گفت : تا توعاشقانه بخوانی .
گفتم : چرا گل ها در زمین مخفی شده اند ؟
گفت : برای این که یا د زمین همیشه خوشبو بماند .
گفتم : از غم هجران چه کنم ؟
گفت : بسوز .
چاره اش را که خواستم ، گفت : بساز .
گفتم : کرخه را یادت هست ؟
گفت : یاد قبر های کنده در آن بخیر .
گفتم : نخل های کارون را یادت هست که چه زیبا بودند ؟
گفت : عاشورا هایش زیباتربودند .
گفتم : طلائیه یادت هست ؟
گفت : با شقایق های پنهانش آشنایم .
گفتم : سه راه شهادت ..
ناله ای زد و گفت : میعادگاه هر عاشقی بود که با خدای خودش وعده شهادت میگذاشت . آنجا نقطه وصل زمین به آسمان بود . در آنجا بود که ما همت را بدرقه کردیم .
گفتم : دلم برای شلمچه تنگ است ...
گفت : یاد ستاره های آسمانش به خیر ...یاد شقایق های میدان مینش ، یاد خرازی به خیر ... یاد کربلای 5 و یاد ندای یازهرا (س) به خیر .
گفتم : فکه ...
گفت : ای خوشا آنان که رملهای گرم ، سجاده عروجشان شد .
گفت : می دانی بسیجی سر جداست یعنی چه ؟
و من در آن لحظه احساس کردم ای کاش به اندازه ی سنگریزه های خاکریز معنای پیکر بدون سر را می فهمیدم و درک می کردم که بسیجی همیشه سر جداست .
گفت : یادت نرود به هر شهیدی رسیدی یادی از عشق و ایمان کن و یادت نرود که خشت انقلاب از خون شهداست .
چفیه اش را بوسید و گفت : بوی یاس سفید همه جا را پر کرده است .
او از لحظه سرخ پر کشیدن یک گردان در وسط میدان مین گفت و من لحظه سبز عروج را به خاطر آوردم . از دست های خونین گفت که هنوز از پیکر جداست و من به یاد پرواز افتادم که تا قله عشق پر گشودند .
او از سکوت شبهای جمعه گفت و من یاد آخرین شهیدی افتادم که می گفت : جانم فدای رهبر ...
از مرام شقایق ها گفت ، از ایثار گل یاس . گفت : می دانی چرا با لاله ها بیعت می کنیم ؟
برای این که از آلاله ها حمایت کنیم .
او رفت و من گفتم کجا ؟
گفتا به خون ...
گفتم که کی ؟
گفتا کنون ...
گفتم چرا ؟
گفتا جنون...
گفتم نرو
خندید و رفت
پس از راهپیمایی های گسترده و خود جوش مردم ایران در شهرهای مختلف در ابراز انزجار از هتک حرمت به سالار شهیدان در روز عاشورا، مردم تهران و همه شهرهای کشور نیز در نهم دی ماه در محکومیت این اتفاقات و همچنین حمایت از ولایت فقیه ، نظام اسلامی و رهبری حماسه ای بی نظیر را آفریدند...
« در ظهر عزا حرمت ارباب شکستند
علمدار کجایی،علمدار کجایی...»
این شعاری بود که جمعیت کم نظیر راهپیمایان تهرانی در خیابانهای منتهی به میدان
انقلاب بارها و بارها آن را فریاد می زدند که این در حالی بود که حتی مسئولان برگزار کننده راهپیمایی نیز خودشان را برای چنین راهپیمایی عظیمی آماده نکرده بودند.
در روز عاشورای حسینی روز حزن و اندوه و مصیبت عظمای سالار شهیدان که روز عزای عمومی جهان بشریت محسوب میگردد، معدودی ضد انقلاب و فتنهگر که مخالف امنیت، آسایش، پیشرفت، سربلندی و عزت مردم ایران هستند در برخی از خیابانهای تهران با هدایت و پشتیبانی رسانههای بیگانه و نیز برخی قدرتهایاستکباری، مقدسترین ارزشهای اسلامی را نشانه گرفته و با هلهله، سوت و کف به تخریب اموال دولتی، اماکن عمومی، سنگپرانی و حمل سلاحهای گرم و سرد به صفوف نمازگزاران و عزاداران حسینی وحشیانه یورش برده و حتی به ساحت قرآن کریم جسارت کردهاند و بدین سان کارنامه ننگین وارثان یزیدیان را سیاه و سیاهتر نمودند...
اغتشاشگران و آشوبگران روز عاشورا را که علیه قرآن، ارزشها و مقدسات اسلامی و نظام جمهوری اسلامی دست به توطئه زدند که این افراد مصداق بارز ضد انقلاب، مفسد فیالارض و محارب با خدا بودند.شاید بتوان «نُه دی» را آزمون نهایی نظریه امام (ره) در خصوص انقلاب اسلامی دانست، انقلابی که با اتکای به مردم پیروز شد و به پیش رفت و مردمی که با پشتیبانی ولیفقیه از راه امام(ره) دست نکشیدهاند.
بالاخره طولانی ترین شب سال از راه رسید.
شبی همراه با هزاران خاطره و قصه های قدیمی!
شبی که شب نشینی در آن می تواند تا سالها بیاد بماند.
شب شنیدن خاطرات شیرین مادربزرگ و پدر بزرگ!
شب تفأل به حافظ و تکرار قصّه حسن کچل و نخودی !
شبی که بوی عطر سبزی پلو وماهی تمام فضای خونه رو احاطه می کند.
و سفره ی محبت با دستهای مهربون مادر چیده میشود؛
تا گلهای باغ زندگی کنارهم وباهم در نهایت عشق وصفا بشینند و لذت ببرند.
شب یلدا ؛شب همدلی و مرور قصه های عاشقی است
شب یلدا؛پلی است از قصه های قدیمی به خاطرات فردا
یکشنبه ی همین هفته بود که در خیابون دکتر حسابی مشهدیه اتفاق بسیار تلخ افتاد .
اون اتفاق تصادف مجتبی قادری یه جوون 20 ساله بود . مجتبی که هنوز در آرزوی ثبت نام برای اهدای اعضاش بود دچار مرگ مغزی شد . اون روز لحظه ها برای پدر و مادر مجتبی کند میگذشتن تا وقتی که خبر اتفاقی که برای مجتبی افتاده بود قطعی شد . پدر و مادر مجتبی رضایت دادن که اعضای بدن پسرشون رو به بیماران نیازمند اهدا کنن تا اینجوری تونسته باشن لبخند زیبای مجتبی رو از زندگی دوباره دیگران ببینن.
پدر مجتبی گفته :((این خواست خدا بود تا فرزندم حتی با مرگ خودش هم بتونه به نیازمندا کمک کنه و من هم از هم وطنام میخوام این فرصت ها رو کهم رضای خدا در اون هست و هم رضای خلق خدا از دست ندهند. چراکه اهدای عضو میتونه شادی رو به چندین خانواده ببخشه و دعای دریافت کننده های عضو هم همیشه بدرقه مرحوم هست .))
پیکر این جوون روز چهارشنبه مورد عمل جراحی قرار گرفت تا پزشکان تونستن اعضای بدنش رو پیوند بزنن و در روز پنجشنبه یعنی امروز در بلوک 61 بهشت رضا(ع) مشهد آروم گرفت .
شادی روح این جوون یه فاتحه بخونیم .
باز آمد بوی ماه مدرسه بوی بازی های راه مدرسه
بوی ماه مهر ، ماه مهربان بوی خورشید پگاه مدرسه
از میان کوچه های خستگی می گریزم در پناه مدرسه
باز می بینم ز شوق بچه ها اشتیاقی در نگاه مدرسه
زنگ تفریح و هیاهوی نشاط خنده های قاه قاه مدرسه
باز بوی باغ را خواهم شنید از سرود صبحگاه مدرسه
روز اول لاله ای خواهم کشید سرخ برتخته سیاه مدرسه
بوی مهر ، بوی مهربانی ، بوی لبخند ، بوی درس و مدرسه و شوق کودکانه در پیاده رو ها ، بوی نمره های بیست ، بوی دفتر ریاضی و مشق های نا تمام ، بوی دوستی و محبت. . .
پائیز با خود شور آورد و قاصدک ها خبر بازگشایی مدارس را دادند . درختان آماده شدند تا با شوق ، برگ های رنگ رنگشان را چون کاغذ های رنگی بر سر کودکانی که مشتاقانه به مدرسه می روند بریزند . دیوار های آجر نمای مدرسه را سراسر شور و شوق پر کرده است . کلاس ها با آغوش باز در آستانه در ایستاده اند تا میهمانان خود را در آغوش بگیرند . واژه ها بر تخته های سیاه جان می گیرند و پروانه می شوند تا در نفس های هیجان زده کودکان پرواز کنند و فضای لرزان کلاس را گرم کنند .
ایام بازگشایی مدارس گرامی باد .