کربلا در انتظاری سرخ زیر عاشق ترین آفتاب تارخ قدم میزند و بزرگ میشود ؛ آن قدر که خاکش را مهر می کنیم . کربلا ایستگاه آغازین تمام مسافرانی است که به مقصد خدا جاری اند . هرچند دل هایشان را در عاشورا جا گذاشته باشند .
این جا کربلاست . سرزمینی که ذره ذره خاکش برابر با بهشت است . کربلا سرچشمه تمام گردباد های مقدس ، تمام طوفان های زهد و خاستگاه پرندگانی است که دست کم پروازشان از خود تا خداست .
با نام کربلا هزار طوفان نوح در دلت گریه می کند . اندوه سرازیری چشم هایت را می پوشاند و لباست سیاه می شود و امروز عاشوراست .
عاشورا واژه ای مترادف با حسین (ع) است. حسین (ع) واژه ای است که آرامش جان ها را به طوفان می سپارد و درختان به احترامش قیام می کنند و شقایق ها داغدار تنهایی او هستند . حسین(ع) گلی است که جهان با بوی عطرش بودن را شروع کرده است و ادامه خواهد داد .
وقتی نام حسین (ع) بر زبانت جریان می یابد به حرکت می آیی و به نخستین کسی که دنبال دلش می گردد سلام می کنی و ناگهان چشم هایت را به یاد می آوری و حالا دیگر چشمانت بارانیست .

نام حسین (ع) خورشید را به انفعال می کشد چه رسد به یزید که یارای دیدن ستاره ای را هم ندارد .
ای حسین !
کدام آتش را به نظاره بایستم که قد کشیدن سرخ خیمه های عصر عاشورایی ات را تداعی نکند ؟
کدام عصر را تماشا کنم که غربت عصر عاشورا را در خود نپرورانده باشد ؟
عصر عاشوراست .
دو خورشید در مقابل هم راه می روند . طبل ها به صدا در می آیند و کودکان ستاره های گمشده صحرایند .