من چند روز قبل با خواهرم ودوستانش به اورتکند رفتیم.

ما درروزدوم  به آبشار اورتکند رفتیم.

ما بعداز رود به پله هاِِِِیی رسیدیم.

من دست خواهرم را گرفتم وبالا رفتم.

 قبل ازپله ها کمی گل بود و بعضی ها به زمین افتادند.

من برای این که به زمین نیوفتم دستم رو به سنگ های بزرگ می گرفتم.

یکی از دوستان خواهرم گفت:(زهراخوب بلدی 4دست وپا راه بری!!!!!!!.) 

ما بعد از کلی راه رفتن بالاخره به آبشاررسیدیم.

من بعد از این که به زیر آبشار رفتم زبانم بند آمده بود.

موقع برگشت من ودوست کوچکم مهناز 20دقییقه  در زیر آفتاب ماندیم.

خلاصه به مکان اسکان برگشتیم وتمام لباس هایمان را عوض  کردیم .

این اردوی 2روزه برای من روزی به یاد ماندنی ماند .

                   تا یه مطلب دیگه خداحافظ