مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید که ز انفاس خوشش بوی کسی می آید
از غم هجر مکن ناله وریاد که دوش زده ام فال و فریاد رسی می آید
ز آتش وادی ایمن نه منم خرم وبس موسی انجا به امید قبسی می آید
هیچکس نیست که د کوی تو اش راهی نیست هر کس اینجا به طریق هوسی می آید
کس ندانست که منزلگاه معشوق کجاست اینقدر هست که بانگ جرسی می آید
جرعه ای ده که به میخانه ارباب کرم هر حریفی زپی ملتمسی می آید
دوست را گر سر پرسیدن بیمار غم است گو برا آن خوش که هنوزش نفسی می آید
خبر بلبل این باغ بپرسید که من ناله ای می شنوم کز قفسی می آید
یار دارد سر صید دل حافظ یاران شاهبازی به شکار مگسی می آید
نوشته شده توسط : زهرا کوچولو - تاریخ : یکشنبه 91/4/18 ساعت 10:54 ع
مطلب بعدی :
من انقلابی ام ...