مثل سابق غزلم ابری و بارانی نیست
هفت قرن است در این مصر فراوانی نیست
به زلیخا بنویسید نیاید بازار
این سفر یوسف این قافله کنعانی نیست
حال این ماهی افتاده به این برکه خشک
حال حبسیه نویسیست که زندانی نیست
چشم قاجار ، کسی دید و نلرزید دلش
بشنوید از من بی چشم که کرمانی نیست
عشق رازیست به اندازه آغوش خدا
عشق آنگونه که میدانم و میدانی نیست
حامد عسگری